انقلاب اسلامی از جمله رخدادهایی است که به دلایل عمق اثراتی که بر تحولات تاریخی ایران، دنیای اسلام و سایر نقاط جهان گذاشته است نمی توان در مورد آن سکوت کرد و از پرداختن به آن طفره رفت. برای داوری منصفانه پیرامون عظمت این انقلاب باید همه ی جوانب و زوایای آن انگیزه ها و آرمان ها و جانفشانی هایی که برای پیروزی انقلاب به وقوع پیوست دقیقاً شناسایی کرد تا از عهده ی تحلیل و تبیین انقلاب اسلامی بر آمد.
تبیین انقلاب اسلامی بدون مراجعه به عمق رخدادهایی که به وقوع پیوست ممکن نیست. عمق انقلاب اسلامی را نمی توان تنها با مراجعه به وقایع به جانفشانی ها، آرمان ها و انگیزه ها و شعار های چند شهر بزرگ به دست آورد. همان طوری که امام عظیم الشأن انقلاب اسلامی فرمودند، انقلاب اسلامی انقلاب مردمی بود. انقلاب طبقه، گروه و قشر خاصی از جامعه نبود تا با تحلیل این گروه و قشر خاص به شناخت آن نائل آییم.
روایت هایی که در پی خواهد آمد یکی از هزاران روایت هایی است که نشان می د هد چگونه اثرات نفس قدسی یک پیر روشن ضمیر از فرسنگ ها فاصله جامعه ای را با همه ی ارکان شهری و روستاییش دگرگون می کند. به گونه ای که حتی شعار ها و آرمان های ساده ترین نوع تجمع سیاسی در سنتی ترین بافت این جامعه با پیچیده ترین نوع مشارکت سیاسی در مدرن ترین بافت این جامعه همساز می شود.
یکی از خصلت های استثنایی انقلاب اسلامی آن است که ساخت آرمان ها و انگیزه ها، خواسته ها و شعارهای آن در دورترین نقطه ی ایران در ساده ترین نوع زندگی اجتماعی با آرمان ها، انگیزه ها، خواسته ها و شعارهای آن در پایتخت و شهر های بزرگ که دارای زندگی پیچیده ی شهری هستند، تفاوت چندانی ندارد، یکسان است. در تاریخ سیاسی هیچ انقلاب بزرگ اجتماعی وجود ندارد که این چنین آرمانی در آن وجود داشته باشد.
اگر چه روایت های حاضر روایت های دردمندانه ی مردم کشکوئیه به عنوان یکی از دور افتاده ترین نقاط ایران از انقلاب اسلامی است اما به جرأت می توان گفت که روایت همه ی مردم ایران در همه ی نقاط از انقلاب است. با کشکوئیه می توان عظمت انقلاب اسلامی را تحلیل کرد. همان طوری که می توان عمق خصلت ضد مردمی رژیم شاهنشاهی را نیز تحلیل کرد. روایت مردم کشکوئیه از آرمان های انقلاب ساده و بی آلایش است. از پیچیدگی های لفاظی تحلیل گران سیاسی به دور است اما روایت انقلابی و سطح تحلیل این مردم از انقلاب اسلامی به مراتب از سطح تحلیل نخبگان سیاسی عمیق تر است. مردم کشکوئیه مانند همه ی مردم ایران انقلاب اسلامی را با همه ی آرمان هایش درک کردند و بر اساس همین درک عمیق بود که هم در دوران رنج زندان، شکنجه، تبعید، کتک خوردن، فحش شنیدن، مال و دارایی خود را از دست دادن و بسیاری از مصائب را به جان خریدند و هم در طول حاکمیت جمهوری اسلامی با تمام توان از آرمان های انقلاب اسلامی دفاع کردند.
ایثار و فداکاری در هر جامعه ای ناشی از احساسات نیست ناشی از شناخت اسلام است. احساسات تا جایی به مددشان می آید که در آن منطق از دست رفتن جان و مال مطرح نباشد. اما آنهایی که با جان و مال خود بر سر پیمان آرمان های خود هستند آنها از شناختی عمیق برخوردارند که با محاسبات مادی و تحلیل های سطحی نمی توان به این شناخت دست یافت.
روایت مردم کشکوئیه از انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی و ولایت فقیه چنین روایتی است.
شاید اگر پاره ای از نخبگان سیاسی و فکری این مملکت به جای جستجو در میان نظریه های کلیشه ای تحلیل انقلاب اسلامی در سطح متون و رسانه ها (که عمدتاً تحت تأثیر روایت های غربی است) به عمق جامعه ی ایران در شهرهای دور و نزدیک و حتی روستاها رجوع می کردند، از عهده ی تبیین و درک عظمت انقلاب اسلامی بهتر برمی آمدند و شاید اگر کارگزاران نظام جمهوری اسلامی که به برکت چنین مردمی اکنون در رأس تصمیم گیری های سیاسی، انقلابی، فرهنگی و اجتماعی قرار دارند به آرمان ها، خواسته ها و انگیزه های ساده و بی آلایش چنین مردمی نظر می کردند اوضاع مملکت ما به مراتب بهتر از آنچه که امروز هست می بود.
نمی دانیم آیا با خواندن این روایت ها هم کارگزاران حکومت جمهوری اسلامی و هم تحلیل گران و نخبگان فکری و سیاسی این مملکت به خود خواهند آمد یا نه؟! اما یقین داریم که پاسخ دادن به چنین مردمی در پیشگاه داوری الهی به مراتب سخت تر از بی توجهی به آرمان ها، اعتقاد و خواسته های آنها خواهد بود.
متن گزارش های مربوط به واقعه ی سال 1357
در منطقه ی کشکوئیه ی رفسنجان
منطقه ی کشکوئیه از توابع شهرستان رفسنجان در محدوده ی (2030) کیلومتری این شهرستان به طرف تهران قرار دارد. این منطقه به صورت نواری در سمت چپ جاده ی اصلی رفسنجان به تهران قرار گرفته و شغل اکثریت قریب به اتفاق مردم این سامان از سال ها پیش کشاورزی می باشد. کشاورزان تا حدود بیست سال قبل به کشت گندم و جو و تره بار و پسته و دام پروری و... مشغول بودند. با وجودی که محصولات کشاورزی و دامی این منطقه از مرغوب ترین محصولات بوده، اما به دلیل کمبود آب و شور شدن آن و مقرون به صرفه نبودن، کشاورزی منطقه به کشت تک محصولی پسته گرایش پیدا کرده است و درآمد سرشار پسته تا چند سال قبل موجب شد تا دانش آموزان توجه چندانی به تحصیلات عالیه نکنند. ولی به دلیل تقسیم اراضی و کمبود آب و افت درآمد پسته، اخیراً تمایل به تحصیلات عالیه بیشتر شده است.
مردم منطقه صد در صد شیعه ی اثنی عشری بوده و عموماً متدین و اهل نماز و روزه هستند و درصد قابل توجهی اهل جلسات و وجوهات می باشند. رعایت اصول اسلامی مورد توجه است. بزهکاری و تظاهر به ارتکاب محرمات و تفرقه و منازعات قومی خانوادگی و سیاسی کمتر دیده می شود.
در سابق 100% مردم مقلد حضرت امام خمینی (ره) بوده اند و الان نیز گرایش به تقلید از مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای مورد توجه است. مردم این منطقه اصول گرا هستند و از گرایش به افکار التقاطی به دورند. همه ی این سوابق مرهون توجه منسجم روحانیت به این منطقه است.
در حقیقت این مردم آیینه ی روحانیت خود هستند. روحانیتی که هدف خود را ارشاد مردم و بسط شریعت اسلام و تشیع قرار داده است. کسانی که شاید در جاهای دیگر موفق تر بودند ولی بر حسب وظیفه از باب «لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم» به تبلیغ در محل خود مشغول شده اند.
سابقه ی روحانیت در این منطقه به بیش از یکصد سال پیش برمی گردد. اولین روحانی که در این منطقه به امر مهم تبلیغ اشتغال داشته فردی به نام حاج آخوند اصفهانی (محی الدین) معروف به حاج آخوند بود. طبق بیان کسانی که زمان ایشان را درک کرده اند وی فردی در حد خود با سواد بود. مردمی که در آن زمان خالی الذهن بوده اند و گرفتاری کمی داشته اند. بسیاری از مسائل شرعی را از زبان ایشان بیان می کنند. در آن زمان روحانی هم مانند سایر مردمان بود و در کنار تبلیغ و ارشاد مردم به کار دیگر مثل کشاورزی و غیره مشغول بودند. شاید تأثیرات روحانیت در منطقه به دلیل توجه اندک به مادیات و... باشد. قبر مرحوم حاج آخوند در محل مسجد بهشت آباد در همین منطقه مشخص است.
دومین روحانی که در این منطقه به صورت منظم اجرای برنامه کرده مرحوم حاج شیخ حسنعلی کرباسی است که مردم محل او را با نام های حاج آقا یا حاج آقا کرباسی و شیخ کرباسی می شناسند. ایشان از حدود سال های 1338 به این منطقه وارد شد. ایشان در اصل اهل نجف آباد اصفهان بودند که به این منطقه مسافرت کرده اند. در ابتدا به صورت مجرد در منطقه حضور داشتند. همسر مکرمه ی ایشان درباره ی هجرت های متوالی حاج آقا چنین می گوید: «وقتی که حاج آقا نبود تمام بار زندگی را بایستی تحمل کنم. گاهی اوقات می شد که تنها با چند فرزندم که هنوز در سن طفولیت بودند به سر می بردم، دراین حین دزد از دیوارخانه بالا می آمد. من برای اینکه دزد را فراری دهم حاج آقا را صدا می زدم که برخیز مثلاً نماز است یا ببین چه صدایی است می آید، تا اینکه دزد فکر کند که مردی در خانه هست و خانه را ترک کند.»
یکی از مریدان حاج آقا کرباسی می گوید که اوایل که حاج آقا به منطقه آمده بودند منزلی نداشتند و روی آن را هم نداشتند که بگویند مرا به خانه ببرید. ایشان می گوید من از اولین میزبان های حاج آقا بودم. یک روز که مشغول آبیاری باغ بودم، وقت نماز مغرب و عشا شد. من هم به مسجد آمدم و نمازم را خواندم. چون آبیاری باغ تا بعد از نماز هم ادامه داشت زود از مسجد خارج شدم و به سوی باغ رفتم. روز بعد که شد حاج آقا مرا دید و گفت دیشب کجا رفتی؟ من گفتم: آبدار بودم و رفتم سر کار خود. وقتی که سؤال کردم شما کجا مهمان بودی ایشان گفت: میهمان خدا بودم. بعد معلوم شد که ایشان شب را در باغی بدون غذا و رختخواب گذرانده است. عبایش بالش و زمین فرشش و آسمان طاقش.
از خدمات ارزنده ی ایشان می توان موارد زیر را نام برد.
1. آشنا ساختن مردم با مسائل اسلامی و معارف دینی.
2. توجه دادن به مردم نسبت به شیوه ی صحیح زندگی کردن، غذا خوردن، حرف زدن و...
3. ساختن مساجد با بودجه ی مردمی.
4. ساختن راه با همکاری مردم (به صورتی که خودشان بیل به دست کار کردند).
5. تشویق جوانان و بچه های آن زمان برای آموختن قرآن و معارف.
6. تشویق مردم به کار و فعالیت، به صورتی که خودشان هم از همان ابتدا به احداث باغ پسته اقدام کرده و معاش خود را از این راه می گذراندند.
7. متحد ساختن مردم به وسیله ی برگزاری جلسات عمومی دوره ای در بین روستاها.
8. سوق دادن مردم به سوی مرجعیت شیعه خصوصاً امام راحل رضوان الله تعالی علیه.
چنانچه تعریف می کنند (آخوند اصفهانی) که قبل از ایشان روحانی منطقه بوده اند، بعد از رحلت مرجع جامع شیعیان حضرت آیت الله بروجردی می گوید: «مردم، من نمی دانم پس از این از که باید تقلید کرد، وقتی که خبر به گوش حاج آقا رسید.» ایشان می گوید: «هیچ سردرگمی وجود ندارد مرجع ما حضرت آیت الله العظمی خمینی است. این در حالی بوده که رساله ی حضرت امام (ره) ممنوع بود.»
9. برگزاری جشن های نیمه ی شعبان به صورت منسجم و دوره ای بین روستاهای مختلف منطقه به مدت 15 شب از اول تا نیمه ی شعبان المعظم برای زنده نگه داشتن یاد امام زمان (عج) نویسنده ی این مطالب خود شاهد برگزاری پرشکوه این مراسم بوده. از یکی دوروز قبل بر حسب نوبت هرجایی دیوارها را با پارچه هایی آذین بندی می کردند.
در حین برگزاری جشن هم گروه های سرود و مداحان و سخنرانان مبرزی که دعوت می شدند به اجرای برنامه می پرداختند. رژیم شاه به سختی از این قضیه ناراحت بود و بعضی اوقات هم سعی در به هم زدن جلسه می کرد.
10. پخش اطلاعیه های امام (ره) و عکس و پوستر و... در منطقه.
11. تشویق نوجوانان برای تحصیل علوم دینی، ایشان هر کدام از نوجوانان را که علاقه به روحانی شدن داشتند به قم می برد و آنان را به مدارسی معرفی می کرد و لباسی برای آنها تهیه می کرد و آنها را زیر نظر داشت. ایشان چند گروه را در چند دوره برای طلبه شدن به قم فرستاد.
الف) قبل از پیروزی انقلاب حدود 10 نفر را برای طلبه شدن به قم فرستادند از جمله آقایان اکبر محمدی، علی کاظمی، علی طالبی، حسین مهدوی، عباس کافی، رضا حسنی، عباس صادقیان، غلامرضا عبداللهی، محمد ابوالقاسمی و... که فعلاً یا در منطقه مشغول خدمتند و یا در مناطق دیگر (ارگان های مختلف) مشغول به خدمت هستند.
ب) نسل دوم روحانیت که پس از پیروزی انقلاب توسط ایشان تشویق به طلبگی شدند که اکنون به حدود یکصد نفر رسیده اند.
ج) دوران سکونت دائمی ایشان در تهران و تصدی مدیریت مدرسه ی جامعه ی امیرالمؤمنین واقع در شهر ری تهران بود.
12. دعوت از وعاظ مشهور و انقلابی برای سخنرانی در مناسبت های مختلف در منطقه، از قبیل حضرت حجت الاسلام فلسفی، حضرت آیت الله خزعلی، حجت الاسلام دری نجف آبادی، آیت الله شب زنده دار، آیت الله شهید مفتح، حجت الاسلام شیخ غلامرضا رحیمی و محمد تقی عبدوس و...
توجه به این فعالیت های منسجم موجب ناخشنودی رژیم شاه شده بود و هر از چند گاهی موجبات مزاحمت را فراهم می آورد و سعی در به هم زدن جلسات می کرد. خصوصاً که اطلاعیه های امام و عکس های آن حضرت در این مجالس پخش می شد و سخنرانان به گونه ای سیاسی صحبت می کردند و بعضی صریحا اقدامات مختلف داخلی و خارجی رژیم را زیر سؤال می بردند.
این اقدامات به وسیله ی بعضی از افراد ساواکی و یا فریب خورده به گوش پاسگاه کشکوئیه (احمد آباد) و یا به ژاندارمری رفسنجان و کرمان می رسید.
فردی به نام حسینی که به خاطر وقایعی که بعد از این می آید در این منطقه مشهور است، مسئولیت پاسگاه احمد آباد را به عهده داشت و کم و بیش موجبات مزاحمت نسبت به امور فرهنگی اسلامی و سایر امور را فراهم می کرد و حالت لجاجتی در خود داشت و این اعمالش که با علایق دینی مردم سنخیت نداشت، در نهایت سرش را بر باد داد.
یکی از فرهنگیان منطقه می گوید: «در دوران بچگی داییم تعداد 40 جلد کتاب را برایم آوردو گفت هر روز به مسجد برو و کتابخانه ای تشکیل بده و کتاب ها را به بچه هایی که زیاد به کتابخانه مراجعه می کنند به امانت بده این امر اثر زیادی بر آنها داشت و همه ی شهدای دوران جنگ تحمیلی منطقه از اعضای همان کتابخانه هستند.»
ایشان در ادامه می گویند: «یک روز آقای حسینی رئیس معدوم پاسگاه احمد آباد به روستای ما آمد و با پوتین وارد مسجد و کتابخانه شد و گفت چه کسی کتاب ها را به تو داده؟» گفتم: دایی من، بعد با لگد به کمد کتابخانه زد که درب آن کج شد و من شروع به گریه کردن کردم و بعد که مردم آمدند رفت.
بارها شخص نام برده اقدام به پایین آوردن پرچم های جشن و... کرده و آنها را می سوزاند و یا اینکه سعی در دستگیری مردم حامی روحانیت می کرد. همه ی این اعمال که روی هم جمع شد باعث پروراندن یک آتشفشان در درون توده ها شد تا اینکه در 24 مرداد سال 57 پس از نیمه ی شعبان اهالی منطقه و روستای کشکوئیه در حجت آباد، جشن باشکوهی را تشکیل داده بودند. سخنران جلسه حجت الاسلام حاج شیخ محمد تقی عبدوس بود. ایشان به رسم همیشه سخنان بسیار آتشینی علیه رژیم پهلوی ایراد نمودند. این سخنرانی موجب ناراحتی مأمورین رژیم پهلوی شد. لذا تصمیم گرفتند آقای عبدوس و تعدادی از روحانیون منطقه را به خاطر فعالیت علیه رژیم دستگیر کنند. این اقدام نقطه ی آغاز درگیری های انقلاب مردم علیه حکومت شاه و یکی از نقاط عطف حرکت های انقلابی در منطقه ی رفسنجان کرمان شد.
در اینجا تلاش می کنم برای ثبت در تاریخ و نشان دادن گوشه ای از هزاران رخدادی که بیان گر عمق فداکاری های مردم و عظمت انقلاب اسلامی و عمق تأثیر نفوذ امام خمینی و روحانیت در دورترین نقاط این کشور است، واقعه ی مذکور را از زبان شاهدان عینی با همان سادگی بیان و صراحت لهجه و خلوص در گفتار روایت کنیم.
روایت اول؛
بسمه تعالی، اینجانب حسین غلامرضا زاده، فرزند محمد، محل تولد حجت آباد کشکوئیه ی رفسنجان، سال تولد 1348، در زمان حدوث این واقعه در سن ده سالگی بودم. حاج آقا کرباسی روستای حجت آباد را به عنوان مرکز انتخاب نموده بود. چونکه ایشان در این روستا خانه و باغ داشتند. علاوه بر این حاج آقا محمود فلاحی قبل و بعد از این واقعه ، میزبان حاج آقای کرباسی بودند. ایشان یکی از کشاورزان ساکن حجت آباد هستند که هنوز هم الحمدلله در قید حیاتند.
در تاریخ 24/4/1357 چند تن از طلاب برای دیدن حاج آقای کرباسی به حجت آباد می آیند. حاج محمود فلاحی می گوید حاج آقا نیستند. در آن سال کشاورزی پربرکتی بود و میوه های مرغوبی به عمل آمده بود. طلاب به همراهی حاج محمود فلاحی به باغ آقای فلاحی می روند، بعد از ساعتی بر می گردند.
اینجانب برای کاری به سمت پایین ده رفته بودم. طلاب را دیدم که وارد ده شدند. من مشغول کار بودم که جمعیت زیادی را در بالای ده مشاهده کردم. اصلاً دلیل این مسأله را نمی دانستم به منزل برگشتم. همین که در منزل رسیدم صدای شلیک تیری را شنیدم. به خانه رفتم و به خیابان بعدی که محل اتفاق بود رفتم. همین که وارد خیابان شدم اولین کسی را که دیدم دایی خودم بود که لب جوی ایستاده بود. ایشان قصاب بودند و لباسشان خونی بود (که بعداً همین لباس را به عنوان تأئید جرم ایشان حساب کرده بودند و حکم اعدام را برایشان صادر کرده بودند). افراد دیگری که در آن روز دیدم و الان در ذهنم مانده این افراد بودند: خانم شهربانو معروف به کل شهری، شیخ حسین مهدوی، فردی به نام حسینی از وکیل آباد، حسینی زینعلی و.... جمعیت زیادی جمع شده بودند. از کسی سؤال کردم، چه اتفاقی افتاده، یکی گفت: «سربازها می خواستند طلبه ها را دستگیر کنند مردم آنها را کتک زده اند.»
حسینی سوار بر پیکان کار آبی رنگی بود که تقریباً نو هم بود. حسینی با پیکان به جلوی ساختمان میدان ضبط پسته ی امین آمد. مرحوم زینلیان که از عاملان ارباب ده بود، رو به روی درب میدان پسته، در آن طرف جوی نشسته بود. حسینی گفت: کجا بروم، محمد زینلیان گفت: برو داخل میدان، حسینی ماشین را داخل برد و پایین آمد تا درب میدان را ببندد. ولی دیگر فرصت نبود و اجل فرارسیده بود.»
مردم با فشار دادن درب میدان نگذاشتند در را ببندد، حسینی فرار کرد و سیل مردم وارد میدان شد و او به داخل دستگاه فرار کرد. مردم او را احاطه کردند و با چوب و سنگ و آجر کار او را یکسره کردند. می گفتند که وقتی که روی زمین افتاده بود، اسلحه را رو به روی مردم گرفته که یک نفر آجری را به دست او می زند و... بعد از چند لحظه مردم پراکنده شدند و من با دو نفر دیگر (علی زینلیان و سید مهدیطباطبایی) نزدیک رفتیم، دست های حسینی از زیر انبوه سنگ و چوب پیدا بود. ما سه نفری مدت زیادی را در میدان ضبط پسته بودیم. ماشین حسینی واژگون شده بود. دیگر نزدیکی های ظهر بود. ما سه نفر از محل خارج شدیم. همین که حدود دویست متر دور شدیم، صدای ماشین هایی بلند شد. وقتی که نگاه کردیم دیدم کامیون های پر از سرباز با لباس مخصوص و کلاه جنگی و اسلحه در دو ردیف بالای این کامیون ها ایستاده اند و وارد میدان ضبط پسته شدند. ما دور شدیم. من و پسرخاله ام سید مهدی طباطبایی به منزل مادربزرگمان که در همان نزدیکی ها بود رفتیم. من از دیوار خانه ی مادربزرگم که متصل به خانه ی خودمان بود، بالا رفتم و روی بام خانه رفتم. از آن بالا سربازهای اسلحه به دستی را دیدم که روی بام ساختمان بلند میدان ضبط پسته رفته اند و مشغول تجسس یا نگهبانی هستند. وقتی که وارد خانه شدیم دیدم مادرم خواب است و الحمدلله از قضیه چیزی نفهمیده، چونکه ایشان آن روز ها مریض بود.
من فقط به مادرم گفتم دعوایم شده. بعد کم کم مادرم جریان را از همسایه ها شنید. هنوز دستور تجسس خانه ها صادر نشده بود.
روستا از مردها خالی شده بود. بزرگ تر ها که همگی زن بودند نقشه ای ریختند. غروب که شد ما با سه خانواده ی دیگر از ده خارج شدیم و از طریق باغ ها به منزل مرحوم غلامحسین آخوندی رفتیم و از درب پشت خانه ی آنها وارد شدیم. آنها شب از ما پذیرایی کردند. صبح زود مرحوم آخوند ما را به حسین آباد که منزل بستگان ما در آنجا بود و قدری از محل واقعه دور بود، برد.
ما در خانه ی خاله مان بودیم که خبر آوردند سربازها دارند خانه ها را می گردند. همان روز پدرم که اصلاً در واقعه حضور نداشت به روستای حسین آباد آمد. پدرم می گوید چون برادرش غلامرضا را دستگیر کرده بودند، خیال می کرد به هر کس که در واقعه نبوده کاری ندارند. آمده بود تا برادرش را آزاد کند. ولی غافل از اینکه مأموران در به در دنبال خود ایشان بوده اند. چونکه او هم مؤذن مسجد بوده و هم از طرفداران آقای کرباسی. سربازان وارد خانه ی خاله شدند و پدرم را که به پشت بام رفته بود، دستگیر کردند و بردند.
بعد از چند روز که اوضاع آرام تر شد ما به ده برگشتیم. وقتی وارد خانه شدیم، خانه را به هم ریخته دیدیم. مقدار زیادی از چوب های درخت پسته در حیات خانه ریخته بود. اما بعداً فهمیدیم این چوب ها برای کتک زدن پدرمان بود. همچنین قفل خانه و مغازه شکسته شده بود. مقدار زیادی پول و خوراکی و سیگار که در مغازه بود به غارت رفته بود که تمام وقایع را پدرم در نوشته های خود آورده است.
بعد از چند وقت اجازه ی ملاقات با زندانیان را به ما دادند. در اوقات ملاقات مرحوم پدر بزرگم حاج عباس طالبی زن ها را همراهی می کرد تا رفسنجان و از آنجا با مینی بوس به کرمان می رفتیم و به میدان باغ می رفتیم و از آنجا برای ملاقات به زندان می رفتیم.
و خلاصه اینکه در این مدت بر اساس بازجویی ها و مدارک جمع آوری شده توسط مأموران حکم اعدام را برای تعدادی از زندانیان صادر کرده بودند و با پیروزی انقلاب آنها آزاد شدند و مردم استقبال خوبی از آنها به عمل آوردند. «والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.»
http://www.hawzah.net/fa/Article/View/81007/?SearchText=%u0631%u0648%u0632+%u062a%u0648%u0644%u062f+%u0627%u0645%u0627%u0645+%u0645%u0647%u062f%u06cc+(%u0639%u062c)